سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

سامیار نفس مامان

جشن تولد آبی 2 سالگی

خوشگل مامان -عزیزم- سامیارم-عشقم- پسرم امسال روز تولد تو درست مصادف شد با روز مادر 11 اردیبهشت 92 روز من هم بود به خاطر وجود تو. عزیز دلم امسال دومین سالی است که شمعهای کیکتو فوت می کنی دست می زنی و شادی می کنی و من محکم تو رو تو بغلم فشار می دم و به خاطر داشتن تو هزاران هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم . فرشته زمینی من عطر تنت هر روز منو به اوج می بره و گرمای تنت قلبم رو به تپش می اندازه . امسال با تولدت دوباره خاطرات روز آمدنت برام زنده شد و اشک شوق دوباره تو چشام حلقه زد. عزیزم تولدت روزه چهارشنبه بود ولی تصمیم گرفتیم روز پنج شنبه تولد بگیریم. من و بابا جون تمام تدارکات تولدتو با ذوق و شوق انجام دادیم . همه چیز آبی بود آبی آبی مثل قلب پ...
15 ارديبهشت 1392

دوباره حمله ویروس

عزیزم  باز دوباره  حمله,  حمله به پسر کوچولوی مامانش حمله ویروس . خدایا دوباره تب و ... از  دیروز دوباره مریض شدی  وتب کردی و ... دوباره دلهره و نگرانی دوباره نفس تو سینم حبس شد  و بی خوابی و ووو  (خدایا شاهزاده کوچولوی منو زودی خوب کن تا دوباره شیطون بشه و زمین و زمان و به هم بریزه) امروز صبح با بابا جون رفتیم دکتر  نیم کیلو وزن کم کردی گفت باید دورش بگذره و ویروس از بدنت خارج بشه این ویروس جدیده و اکثر بچه ها دارن میگیرن  البته به وحشتناکی دفعه پیش نیست ولی بازم  تو رو از پا انداخت  خدایا این ویروسای بد از تمام نی نی کوچولوهای دنیا دور کن تا هیچ وقت مریض نشن و حتی سرما هم نخورن ...
5 ارديبهشت 1392

چهارمین آرایشگاه

عزیز دلم  مامان جونم نفسم  امروز دوباره رفتیم آرایشگاه تا هم شما موهاتو کوتاه کنی ( نامرتب شده بود) هم بابا جون یک دستی به موهاش بزنه  خلاصه تا وارد آرایشگاه شدی زدی زیره گریه (فهمیده بودی که میخواهد موهات کوتاه بشه) ولی به خاطره اینکه ترست بریزه اول بابا جون موهاشو کوتاه کرد و شما مشغول خوردن ( نیک نک ) شدی وبعد شما نشستی  یک کوچولو گریه کردی ولی بالاخره موهات کوتاه شد . و شدی شاهزاده کوچولوی من  فدات بشم الهی با اون موهای قارچیت . اینم عکس بعد از آرایشگاه   اینم ازنیمرخ ...
3 ارديبهشت 1392
1